مردی لاغراندام، با چشمانی نافذ و روحی بیقرار که بسیاری او را «خداوندگار تکنیک» و «نابغه بیادعا» مینامیدند. نامش مجتبی میرزاده بود؛ فرزند خلف کرمانشاه و جادوگر ویولن.
داستان او در سال ۱۳۲۴ در کرمانشاه آغاز شد (هرچند شناسنامهاش صادره از ایلام بود). او کودکی معمولی نبود. وقتی همسن و سالهایش دنبال توپ میدویدند، او مسحور صداها بود. فقر، اولین استاد موسیقی او شد. وقتی پولی برای خرید ساز نداشت، با سیمهای کهنه و کاسه و بشقاب، سازهای عجیبوغریب میساخت و ملودیهایی را که از رادیوی همسایه میشنید، بازسازی میکرد.
پدرش مخالف سرسخت موسیقی بود و آن را «مطربی» میدانست، اما نبوغ مجتبی چیزی نبود که پشت درهای بسته بماند. او مخفیانه و در زیرزمین، با ویولنی که عاقبت به دستش رسید، چنان تمرین میکرد که گویی فردا روزِ پایان جهان است. او «خودآموز» بود؛ یعنی استادی نداشت جز گوشهای تیزش و رادیویی که صدای «پرویز یاحقی» را پخش میکرد.
هنوز به ۲۰ سالگی نرسیده بود که رادیو کرمانشاه را تسخیر کرد. اما مجتبی فقط یک نوازنده نبود؛ او یک معمار بود.
وقتی استاد حسن زیرک، اسطوره موسیقی کُرد، با آن صدای کوهستانیاش میخواند، این آرشهی مجتبی میرزاده بود که به آن صدا «فرم» میداد. بسیاری از کارشناسان معتقدند که بخش بزرگی از ماندگاری آثار حسن زیرک و مظهر خالقی، مدیون تنظیمهای هوشمندانه و پنجههای طلایی میرزاده است. او موسیقی کردی را از حالت محلی صرف خارج کرد و به آن لباسی ارکسترال و فاخر پوشاند، بدون اینکه اصالتش را خدشهدار کند.
دههی ۵۰، استاد میرزاده به تهران آمد. جایی که غولهای موسیقی پاپ و سنتی در حال رقابت بودند. او به سرعت بدل به «آچار فرانسه» استودیوها شد. بزرگترین آهنگسازان آن زمان (مثل صادق نوجوکی یا محمد حیدری) وقتی میخواستند اثری ضبط کنند که مو به تن شنونده سیخ شود، سراغ میرزاده میرفتند.
او امضای عجیبی داشت. ویولن او لهجه داشت؛ لهجهای که هم غمِ کوهستانهای زاگرس را داشت و هم تکنیکهای پیچیده موسیقی کلاسیک غرب را.
استاد میرزاده برای بیش از ۴۰ فیلم موسیقی متن ساخت و در صدها ترانه ماندگار، به عنوان تنظیمکننده یا سولیست (تکنواز) حضور داشت.
معروف است که در استودیو، وقتی همه نوازندگان خسته میشدند، او تازه گرم میشد. نتی را که دیگران در یک هفته تمرین میکردند، او در نگاه اول (اِوِرتور) چنان مینواخت که گویی خودش آن را نوشته است.
پس از انقلاب هم موسیقیاش متوقف نشد و بیشتر روی موسیقی فیلم و کارهای بیکلام تمرکز کرد. کمانچهنوازیهای او در آلبومهای بعد از انقلاب (مثل همکاری با علیرضا افتخاری در «راز گل») نشان داد که دود هنوز از کُنده بلند میشود. او کمانچه را هم مثل ویولن، با تکنیکی متمایز و صدایی شفاف مینواخت.
مجتبی میرزاده هیچگاه به دنبال مصاحبه، عکس روی جلد یا شهرت نبود. او مردی بود که ترجیح میداد در سایه بماند تا اثرش در نور دیده شود. سرانجام در ۲۶ تیرماه ۱۳۸۴، قلبش که سالها با ریتمهای تند و کند زندگی تپیده بود، از حرکت ایستاد.
مجتبی میرزاده، تنها یک نوازنده نبود؛ او حلقه اتصال موسیقی فولکلور کردستان به موسیقی مدرن ایران بود. او کسی بود که با ویولنش نه فقط نت، بلکه «احساس» را دیکته میکرد. امروز، هر جا که قطعهای قدیمی و خاطرهانگیز میشنوید که در آن ویولن یا کمانچهای بیتابی میکند و دلتان را میلرزاند، شک نکنید که روح مجتبی میرزاده در آنجا حضور دارد.
موسیقی ایران ستاره زیاد داشته است؛ خوانندگانی که نامشان روی سردَر سینماها رفت و آهنگسازانی که تیتر روزنامهها شدند. اما در سایهی تمام آن نورهای خیرهکننده، مردی ایستاده بود که با سرانگشتانش به آن ستارهها «جان» میداد.
کد مطلب 2791615

نظر شما